لگو سری کریتور 3 در 1 مدل هاپوهای بامزه کد 31137

گروه سگ جو و استخوان طلایی

یه روز قشنگ توی دلانالند، صدای واق‌ واق سگ‌ها از همه طرف می‌اومد. بیگی (بیگل قهوه‌ای و سفید) با توپ قرمز لگویی می‌دوید، پوفی (پودل سفید با پاپیون صورتی) خرگوش اسباب‌بازی‌شو می‌چرخوند و لابی (لابرادور زرد قوی) داشت با غرور قلادشو به همه نشون می‌داد. ناگهان بیگی با صدای ناراحت گفت: بچه‌ها! استخون طلایی گم شده! همون استخونی که شب‌ها بغلش می‌خوابیم! پوفی دستپاچه شد و خرگوششو بغل کرد. لابی گفت: آروم باشین! ما این استخونو با هم پیدا می‌کنیم! فقط نیاز به کمک داریم! پس پوفی روی یه کاشی لگویی سوت زد و گفت: سگای کمکی، بیاین! درست توی همون لحظه، چهار تا سگ جدید از راه رسیدن: هاسکی خاکستری و سفید با چشمای تیز، داچسهاند کوچولوی قهوه‌ای و با دم بازیگوش، پاگ کرم‌ رنگِ لپ‌گرد با صورت خجالتی و شنائوزر خاکستری با ابروهای پرپشت و اخمو. لابی همه رو جمع کرد و گفت: هر کس یه مأموریت بگیره! تیم استخونی، آماده‌اید؟ همه یک صدا گفتن: بلههه. پاگ رفت سراغ کاسه غذا، هاسکی دنبال سرنخ با توپ قرمز، داچسهاند دم‌جنبون رفت لای قطعه‌ها و شنائوزر با اخم گفت: من با خرگوش اسباب‌بازی کار دارم. شاید چیزی بدونه! هر گروه یه گوشه از دلانالند رو گشتن. گاهی اشتباه می‌رفتن، گاهی به هم می‌خوردن، گاهی توپ قل می‌خورد و همه می‌افتادن زمین! اما دست از تلاش برنداشتن. آخر سر، شنائوزر با غرور گفت: خرگوش بهم گفت استخون زیر قلاده‌ی لابی قایم شده! همه برگشتن طرف لابی. لابی گفت: چییییی؟ وقتی قلاده‌شو برداشت، صدای تق استخون طلایی از پشت قلاده افتاد بیرون! همه سگ‌ها شروع کردن به پریدن و واق‌ واق شادی! بیگی، بوس کردش، پوفی، براش پتو لگویی آورد و داچسهاند گفت: من کوچولو‌ام ولی در هر ماموریتی قهرمان میشم! و اون شب، توی دلانالند، هفت سگ با هم کنار استخون طلایی خوابیدن. چون وقتی لگوها زنده میشن، ماجراها تو دلانالند تمومی ندارن!