عروسک دیزنی مدل رایا و آخرین اژدها کد 21388

در سرزمینی دور، نور آسمون کم‌کم خاموش شده بود. مردم دیگه نمی‌خندیدن. همه می‌گفتن: فقط وقتی سنگ جادویی برگرده سر جاش، نور برمی‌گرده.  رایا؛ دختر مهربون شهر، گفت: من میرم دنبال سنگ شاید هنوز امیدی باشه. در راه، رسید به یه غار که درونش یه اژدهای بامزه به نام سیسو نشسته بود با نور کم‌رنگ.  رایا گفت: سیسو! تو می‌تونی کمکم کنی، بیای با هم نور رو برگردونیم؟ سیسو آه کشید و گفت: من اژدهای نوریم ولی دیگه نمی‌تونم. من خیلی می‌ترسم نکنه خراب کنم؟ رایا لبخند زد و گفت: می‌دونی چیه؟ شجاعت یعنی با ترس بری جلو نه اینکه اصلاً نترسی. منم می‌ترسم. ولی اگه با هم بریم، دلامون قوی‌تر میشن. سیسو اول مردد بود، ولی کنار رایا، حس شجاعت کرد. با هم رفتن، از کوه‌ها گذشتن، از رودها پریدن تا بالاخره به جای سنگ رسیدن. سنگ جادویی اونجا بود، ولی پل خراب شده بود و باید از روش رد می‌شدن. سیسو عقب رفت. رایا گفت: می‌دونم ترسناکه، ولی خدا همیشه هوامونو داره بیا با هم بریم. سیسو سرشو تکون داد. با دلی لرزون ولی پُر امید، جلو اومد. با هم از پل رد شدن. وقتی رسیدن اون‌ طرف، سیسو درخشید و تنش با نور هفت‌رنگ روشن شد. درست همون لحظه، خورشید از پشت ابرها بیرون اومد و همه‌چیز روشن شد. شجاعت یعنی با ترس هم جلو بری، دوستی یعنی تنها نری و فداکاری یعنی کاری رو انجام بدی، حتی وقتی آسون نیست و وقتی همه‌ی اینا با هم باشه، خدا هم دستت رو می‌گیره و نور رو برمی‌گردونه.