اسباب‌بازی قطار کنترلی دودزا کد 3054

سفر پوفی

صبحی آفتابی در ایستگاه دلانالند، لوکوموتیو بزرگ پوفی با دود سفید از خواب بیدار شد. هوووف! امروز چه سفری در پیش داریم! سه واگن بامزه پشت سرش صف کشیده بودند؛ واگن مسافربری با پنجره‌های براق گفت: من می‌خوام همه مسافرها رو خوشحال برسونم. واگن باری پر از جعبه‌های رنگی گفت: من سوغاتی‌های قشنگ رو ببرم. واگن زغال‌سنگ با انرژی گفت: من هم سوخت میارم که پوفی هیچ‌وقت خسته و گرسنه نشه! راننده کوچولو با ریموت کنترل قرمز در دستش گفت: آماده‌این؟ حرکت به جلو! قطار با صدای چو–چو! راه افتاد. اول صدای بوق بلندش در ایستگاه پیچید، بعد صدای چرخ‌ها روی ریل شنیده شد، صدای ترمز در ایستگاه بعدی و در آخر بخار گرم با هوووف از دودکش بیرون زد. اما وسط راه، یک پرنده بازیگوش شاخه‌ای روی ریل انداخت. پوفی ایستاد، دود کوچکی بیرون داد و گفت: مشکل کوچیکه! با هم حلش می‌کنیم. راننده کوچولو شاخه را برداشت و قطار دوباره به راه افتاد. واگن مسافربری گفت: چه تونل قشنگی! واگن باری گفت: پل رو ببین! چه بلند! واگن زغال‌سنگ گفت: سوخت داریم، بریم تا آخر! همه با هم تا غروب، از تونل‌ها و پل‌ها گذشتند و به ایستگاه پایانی رسیدند. پوفی لبخند زد و گفت: بچه‌های ایران! یادتون باشه، مثل قطارهای دلانالند، وقتی با هم باشیم و به هم کمک کنیم، هر مسیر پر از شادی و ماجرا میشه.